رزمندگان برای بیعت با آرمانهای امام شهداء وشرکت در نمازجمعه تهران عصر پنج شنبه وارد پادگان امام حسن (ع) درشرق تهران می شوند.هنگام اعزام که مادرش در تهران برای درمان آمده بود باتوجه به وابستگی هردوبهم شبانه به همراه یکی از هم رزمانش که نسبت فامیلی بایک دیگرداشتند به منزل خواهرش برای دیدار مادر می رود که بعد از دیدار مادر ؛ خود رابه نماز جمعه تهران که به امامت حضرت آیت الله خامنه ای اقامه شده می رساند.
بعداز نماز جمعه ایشان به همراه تنی چند از رزمندگان به سمت محل آموزش پادگان منجیل حرکت و دیگر رزمندگان به سمت اهواز پادگان گلف اعزام میگردند.
در زمان آموزش مادر این شهید که در تهران بسر می برد بی تاب پسرش است وفرزندش نیز وابستگی زیادی دارد تاب نمی آورد و تقاضای یک روز مرخصی به دلیل مریضی مادر به سمت تهران حرکت می کند؛امامادرش هم در همان روز به سمت شمال عزیمت می نماید و بنابر این ؛ دیدار مادر و فرزند میسر نمی گردد و او بادست خالی به پادگان آمورشی برمیگردد.
عصرروز زمستانی مادر در منزل که بی تاب ازندیدن فرزند است در ایوان خانه خود ؛ رو به جاده چشم انتظارش مینشیند که اینگار بهش الهام شده پسرش حتی برای لحظه ای به دیدارش خواهد آمد.
از دور چهره ای سوخته ای با لباس مشکی را مشاهده میکند که به سمت خانه درحال آمدن است؛ آری اوعلی است که تنهابرای چندساعت دیدار از مادر مریضش از پادگان اجازه مرخصی گرفته است تاآلام بخش دوری مادرش باشد و خودش ازاین بهانه نیز آرام گیرد.
درهمان زمان ازمساجد وپایگاههای بسیج صدای مارش پیروزی به گوش می رسد که نشان از پیروزی رزمندگان می دهد و آنهاتوانسته بودند طی عملیات والفجر 8 فاو را آزاد نمایند.
"علی موفق می شود با پایان یافتن آموزش خود را برای رفتن به جبهه آماده کند"
امروز 13اسفند سال 64 است و آموزش دیدهها برای کمک به رزمندگان فراخوانده می شوند و ظاهرا عملیات دیگری آغاز شده است. خانوادهها در بسیج مستضعفین شهر آستانه اشرقیه عزیزان خود را برای رفتن به جبهه بدرقه میکنند ومادر وپدر نیز درجمع خانوادهها حاضرندواینگار مادر می داند خبری برای او در راه است امانمی داند دل شوره او ازچیست!!
"مادر شب آخر حضور دلبندش در خانه هر چه در توان داشت برای او از غذای محلی تهیه وپخت می نماید و آنقدر زیاد می پزد که گوئی برای فرشتگان بدرقه کننده اش هم تدارک دیده است."
هنگام عزیمت کاروان است ؛ پدر در زیرلب زمزمه ی " ای کاروان آهسته رو را میخواند"و مادر دور اتوبوس می چرخدوعلی ازداخل اتوبوس به دنبال نگاه آخراست و آخرین خداحافظی را نه باکلام بلکه بادیده چشم "عشق بازی" می کنند؛ "خدا حافظ مادر ؛ من دیگر سفارش برادر کوچکم و خواهرم را نمی کنم و به خواهرم بگو همچون زینب کبری در روز عاشورا پیام رسان خون من باشد واتوبوس حامل رزمندگان به سرعت ازدیدگان دور می شود ولی زمان برای مادر می ایستد
--------------------------------------------------------------
میگفت:بوی عطرعجیبی میداد هربار که اسم عطرشو می پرسیدم جواب سربالا می داد؛شهید که شد تو وصیتنامه اش نوشته بود ؛ بخدا قسم هیچ وقت عطر نزدم هر وقت خواستم معطر شوم از ته دل میگفتم "السلام علیک یااباعبدالله"...برای شادی روح شهدا صلوات